اللّهُمَّ أرنی الطّلعةَ الرشیدة، و الغُرَّةَ الحمیدةَ، و اکحُل ناظری بِنظرةٍ منّی إلیه، وعجِّل فَرَجَهُ، و سهّل مخرجهُ، و اوسع منهجهُ و اسلک بی محجّته و أنفذ أمرهُ، و اشدُد أزرهُ، و اعمُرِ اللّهم به بِِلادک، و احی به عبادَک، فإنّک قلت و قولک الحقُّ، ظََهَرَ الفسادُ فی البرِّ و البحرِ بما کسبت ایدی النّاس، فاظهرّ اللّهم لنا ولیَّک و ابن بنت نبیّک...
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا بهر زبانی بود از تو گفتگویی
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو ببر سر از تن من ببر از میانه گویی
بره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟ چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی؟
شود این که از ترحم دمی ای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُم می سلامت شکند اگر سبوئی
همه موسم تفرُّج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
نه به باغ ره دهندم که گلی بکام بویم نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام بویی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند رخ شیخ و سجده گاهی سر ما و خاک کوئی
نه وطن پرستی از من به وطن نموده یاری نه ز من کسی به غربت بنموده جستجویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی بنموده مو سپیدم، صنم سپید روئی
نظری بسوی منِ دردمندی مسکین که بجز درت امیدش نبود به هیچ سوئی